شب با خودم

شب، چراغ مطالعه را روشن کردم و دفترچه‌ام را باز کردم. شروع به نوشتن کردم. از احساسم نوشتم، از چیزهایی که دیدم، شنیدم، حس کردم. نوشتن با دست، حس خاصی دارد. هر کلمه‌ای که می‌نویسی، انگار بخشی از وجودت را روی کاغذ می‌ریزی. سکوت خانه، صدای خش‌خش قلم، و نور گرم چراغ، همه چیز را آرام کرده بود.

شب شد. برق هنوز نیامده بود. شمعی روشن کردم و دفترچه‌ای آوردم. شروع کردم به نوشتن. نه برای کسی، نه برای انتشار. فقط برای خودم. از چیزهایی که دیدم، حس کردم، ترسیدم یا دوست داشتم. نوشتن با دست، مثل حرف زدن با روح خودم بود. هر کلمه، یک قدم به درون.

next page

previous page