عصر بدون سرگرمی دیجیتال
عصر که شد، دلم خواست فیلمی ببینم یا سریالی را ادامه دهم. اما نه، قرار بود بدون تکنولوژی باشم. کتابی از قفسه برداشتم که ماهها بود خاک میخورد.
چند صفحه که خواندم، غرق در داستان شدم. ذهنم با شخصیتها سفر کرد، احساساتشان را حس کردم. فهمیدم چقدر دلم برای این نوع از سرگرمی تنگ شده بود. سرگرمیای که ذهن را فعال میکند، نه منفعل.
به خانه برگشتم و کتابی را برداشتم که مدتها بود نخوانده بودم. داستانی دربارهی دختری که در جنگل گم شده بود. با هر صفحه، بیشتر در دنیای او غرق میشدم. انگار خودم هم در آن جنگل بودم. کتاب، مثل یک در بود به جهانی دیگر، بدون نیاز به وایفای.
next page
previous page