ناهار بدون عکس

تصمیم گرفتم پیاده به پارک بروم. بدون هدف خاصی. در مسیر، متوجه شدم چقدر چیزهایی هست که قبلاً نمی‌دیدم: رنگ برگ‌ها، صدای خنده‌ی بچه‌ها، بوی نان تازه از نانوایی. روی نیمکتی نشستم. پیرمردی کنارم نشست. گفت: «قدیما همه‌مون همین‌طور وقت می‌گذروندیم. حالا همه تو گوشی‌هاشونن.» لبخند زدم. شاید حق با او بود.

به یک رستوران کوچک رفتم. میز کنار پنجره را انتخاب کردم. نه منو دیجیتال، نه اسکن QR. گارسون با لبخند منو را آورد. غذا را سفارش دادم و منتظر ماندم. به جای چک کردن گوشی، آدم‌ها را تماشا کردم. مکالمه‌ها، خنده‌ها، حتی سکوت‌ها. غذا که آمد، فقط خوردم. بدون عکس، بدون فیلتر.

next page

previous page