صبح بدون زنگ

بدون صدای زنگ موبایل بیدار شدم. نور طلایی صبحگاهی از پنجره به صورتم می‌تابید. ساعت دیواری اتاقم ۷:۳۰ را نشان می‌داد. برخلاف همیشه، حس نکردم که باید عجله کنم. صبحانه‌ام ساده بود: چای، نان، پنیر. اما چیزی که متفاوت بود، سکوت بود. نه صدای پادکست، نه موسیقی پس‌زمینه. فقط صدای جوشیدن آب، خش‌خش نان تست، و آواز پرنده‌ای پشت پنجره. برای اولین بار بعد از مدت‌ها، مزه‌ی چای را واقعاً حس کردم.

صبحانه‌ای که همیشه با یک دست و گوشی در دست دیگر می‌خوردم، حالا تبدیل شده بود به یک مراسم. تخم‌مرغ نیمرو، نان تازه، پنیر محلی و چای دارچینی. هر لقمه‌اش را با دقت می‌جویدم. مزه‌ها واقعی‌تر بودند. انگار زبانم دوباره فعال شده بود. حتی بوی نان، خاطرات کودکی را زنده کرد.

next page

previous page