مقدمه

همه‌چیز از یک صبح معمولی شروع شد. مثل همیشه، دستم را دراز کردم تا گوشی‌ام را بردارم و نوتیفیکیشن‌ها را چک کنم، اما نبود. یادم آمد که دیشب تصمیم گرفتم یک روز کامل را بدون تکنولوژی بگذرانم. بدون موبایل، بدون اینترنت، بدون لپ‌تاپ. فقط من و دنیای واقعی.

صبحی مثل همیشه بود. نور خورشید از لای پرده‌ها به آرامی وارد اتاق می‌شد. دستم را دراز کردم تا گوشی‌ام را بردارم، اما خبری از آن نبود. لحظه‌ای گیج شدم. بعد یادم آمد: دیشب تصمیم گرفتم یک روز کامل را بدون تکنولوژی بگذرانم. بدون موبایل، بدون لپ‌تاپ، بدون اینترنت. فقط من و دنیای واقعی. این تصمیم از دل خستگی آمد. خستگی از نوتیفیکیشن‌های بی‌پایان، از چک کردن بی‌هدف شبکه‌های اجتماعی، از زندگی‌ای که بیشتر در صفحه‌ها می‌گذشت تا در لحظه‌ها.

همه‌چیز از یک قطعی برق شروع شد. گوشی‌ام خاموش شد، مودم از کار افتاد، و لپ‌تاپم بدون شارژ ماند. اولش فکر کردم فاجعه است. اما بعد با خودم گفتم: «شاید این همون فرصتیه که لازم داشتم.» تصمیم گرفتم به جای غر زدن، این روز رو بدون تکنولوژی بگذرونم. بدون برنامه‌ریزی، بدون اعلان، بدون صفحه‌نمایش.



next page